پيرمرد و دختر

از شير مرغ تا جوراب دايناسور

هر چيزي كه تو بخواي...

روی نیمکتی چوبی ؛روبه روی یک آب نمای سنگی

پیرمرد از دختر پرسید

غمگینی؟

نه

مطمئنی ؟

نه

چرا گریه می کنی؟

دوستام منو دوست ندارن

چرا؟

جون قشنگ نیستم

قبلا اینو به تو گفتن؟

نه

ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

راست می گی ؟

 از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت



مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه